کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
بَهــاے سَنگیـــنــے دادم
تــا فَهمـــیـدم
ڪـَســے را ڪـہ "قـَـصـد" مــانـدن نـَـدارد
بــایـد راهــے ڪـَــرد !
من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیز ترینشان
بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودند بر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند
عشق من…خنجرت کولاک کرد
این روزهــــــــــــا
حتــــی اگر خــــــــــــون هم گریـــــه کنی
عمـــــق همــــــــــــدردی دیگران با تو یک کلمـــــــــــه است :
((آخـــــــــــــی))
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی
گفتم بیا:گفت پاهایم یخ زده...
سوختم به پایش.. گرم که شد..
رفت به سوی دیگری!!
مــدرسـه ام بــی نـتـیجـه مــی مـانـد...
چــرا رفــت...
براي ديدن چشمانت
براي لمس دستانت
براي با تو بودن
تا قيامت صبر خواهم کرد
فرقي نمي کند امروز باشد يا در فرداها
يقين در من موج مي زند که روزي با تو خواهم بود